یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

صدای پای بهار

دیگه کم کم داره صدای پای بهار شنیده میشه ولی برای بهار جاودانه کوچک ما این روزا رنگ و بوی خودشو داره. روزشماریش به ساعت شماری تبدیل شده و آنچنان ذوق داره که ما رو هم به وجد آورده و کاری میکنه پا به پاش پایکوبی کنیم و جشن بگیریم. هرروز میره کمد لباسهاش رو باز میکنه و لباس تولدش رو چک میکنه که مبادا مشکلی پیش اومده باشه . لباسی که اینبار که اصفهان بودیم خاله الهام عزیزش زحمت دوختش رو کشید و با تموم کارهای ریز و درشت و سفارشهایی که داشت و وقتی که تنگ بود لحظه آخر سوغات راهمون کرد دستت طلا خاله الهام جون، با لباسی که برای بهارک ما دوختی میدونم که جاودانه میکنی تولدش رو. امروز هم وقتی رفتم مهد تا کارتهای  تولدش رو ببرم واسه دوستای مهدش ...
30 بهمن 1392

صرفا جهت اطلاع!

دوستای خوبم یه نت گردی اول صبح داشتم که سببش یه دوست خوب بود.این سایت رو پیدا کردم که فکر کردم شاید برای شما جالب باشه... کتابک پنجره ای به جهان خواندن. که کتابهای مورد استفاده و مفید برای بچه ها رو به تفکیک گروه سنی در موردشون توضیح داده و خیلی راحتتر میتونید کتاب رو از کتابفروشیهای معتبر خرید کنید. یه لینک خوب هم داره به اسم آموزک که کتابهای خوبی رو معرفی میکنه در زمینه خلاقیت و کودک خلاق محور امیدوارم ازش لذت ببرین ...
26 بهمن 1392

من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه

امروز داشتیم با هم دیگه تکلیفهای زبانت رو انجام میدادیم که یهو بدون مقدمه برگشتی و گفتی :مامان یه بعضهایی بابا رو یکی دوسش میدارم و یه بعضهایی بیست و نوزده!!خیلی جلوی خودم رو گرفتم که نخندم به طرز بیان کلماتت و گفتم مثلا چه وقتهایی بابا رو خیلی دوست داری؟ جواب دادی:بعضهایی که پول زیاد بهم میده من برم اسباب بازی زیاد بخرم بیست و نوزده دوسش میدارم!! ولی مامان و عمو پورنگ جونم رو همیشه بیست و نوزده دوست میدارم... حالا خوبه کوچولوی من همیشه بابا همه چیز برات میخره و من کمتر زیر بار خواسته های کوچیک و بزرگت میرم و باز بابا محمدت رو با شرط و شروط دوسش داری و منو بی  قید و شرط... ولی میدونم بابا همه نازهاتو به جون میخره و اگه بخوای ستاره رو ا...
20 بهمن 1392

متفکر کوچک خانه ما

صبح سر سفره صبحانه مثلا میخواستم فواید گردو رو برات توضیح بدم و علاقه مندت کنم به خوردن گردو غافل از اینکه تو همیشه یه قدم از من جلوتری... بهت گفتم ببین این گردو رو ! توی سر شما هم یه چیزی هست که شبیه اینه و به گردو نیاز داره تا بزرگ بشه و ... حرفم تموم نشده درومدی گفتی : brain گیگه!!! مسائلی که خیلی ازشون گذشته و شاید من و بابا یادمون رفته باشه رو کاملا با جزئیاتش برامون توضیح میدی...کجا چی خریدیم، چی خوردیم، چکار کردیم، با کی بودیم، همه و همه رو کامل توضیح میدی و بعد میگی من حواسم خیلی جمعه!!
18 بهمن 1392

ماه پیشونی و ماه پیشونی

 پنج شنبه گذشته ساعت از 10 گذشته بود که با تلفن عمو امیر راهی شدیم کجا؟ روز آخر نمایش قصه ماه پیشونی و قلی بود و عمو امیرِ عکاس هم همراه بچه های یه موسسه زبان رفته بود تا عکاسی کنه، قرار شد بریم محل برگزاری و اونجا عمو هماهنگی کرده بود که بتونیم وارد بشیم. به سرعت نور حاضر شدیم و به سرعت باد خودمون رو رسوندیم به محل نمایش. بهت حسابی خوش گذشت جوری که میگفتی نه گیگه کلاس زبان میرم نه مهدکودک هر روز بیایم اینجا نمایشگاه ببینیم اونقدر دوست داشتی اونجا بمونی که بعد از تموم شدن برنامه حاضر نبودی بریم خونه...اینم ماه پیشونی قصه و ماه پیشونی زندگی من کنار همدیگه میدونی یه کم دلم گرفت که چرا مهدکودک شما اینقدر کم لطفی میکنه و با اینکه ...
14 بهمن 1392

سه سال و 11 ماه

امروز آخرین ماهگرد از سه ساله بودنته..  سه سال و 11 ماه گذشت از به دنیا اومدنت عزیز دل! دیگه شمارش معکوس برای روز تولدت شروع شده و هنوز نمیدونم قراره چه کنم برای تولدت که بیشتر بهت خوش بگذره... دلم میخواد بهترین روز رو داشته باشی که خاطره اش برات موندگار بشه و به خوبی ازش یاد کنی... خودت که از اول زمستون داری روز شماری میکنی و هر روز یه مدل تولد میخوای...تنها هدفم اینه که بهت خوش بگذره و امیدوارم بتونم خوشحالت کنم...سه سال و 11 ماهه شدنت مبارک کوچولوی دوست داشتنی من!   یه اتفاق جالب: امروز صبح هم مثل هرروز آماده شدی که بری مهد، سرویست زودتر از روزای دیگه اومده بود و من داشتم تند تند آماده ات میکردم.موقع کفش پوشیدن دیدیم ای...
7 بهمن 1392

دلبرانه

دیروز بابا محمد خسته از جلسه امتحان برگشته بود و تو بعد از سلام کردن بدو بدو رفتی سر یخچال و یه لیوان آب واسه بابا ریختی و دادی دستش. نمیدونی بابا چه سر کیف شد ازین کارِت دلبرکِ کوچولو... بهت میگم آفرین چه کار قشنگی کردی ! میگی مثل تو اون تبلیغه واسه بابام آب بردم.   داشتی سریال آوای باران! رو نگاه میکردی یهو گفتی مامان این شکیب خیلی بدجنسه! سوییپره!! گرگه!!!  
1 بهمن 1392
1