صدای پای بهار
دیگه کم کم داره صدای پای بهار شنیده میشه ولی برای بهار جاودانه کوچک ما این روزا رنگ و بوی خودشو داره. روزشماریش به ساعت شماری تبدیل شده و آنچنان ذوق داره که ما رو هم به وجد آورده و کاری میکنه پا به پاش پایکوبی کنیم و جشن بگیریم. هرروز میره کمد لباسهاش رو باز میکنه و لباس تولدش رو چک میکنه که مبادا مشکلی پیش اومده باشه . لباسی که اینبار که اصفهان بودیم خاله الهام عزیزش زحمت دوختش رو کشید و با تموم کارهای ریز و درشت و سفارشهایی که داشت و وقتی که تنگ بود لحظه آخر سوغات راهمون کرد دستت طلا خاله الهام جون، با لباسی که برای بهارک ما دوختی میدونم که جاودانه میکنی تولدش رو. امروز هم وقتی رفتم مهد تا کارتهای تولدش رو ببرم واسه دوستای مهدش ...